بهار پشت زمستان بهار پشت بهار....
دلم گرفت؛ از این گردش و از این تکرار
2
ای که دور از منی و بی تو فغان دارم من
ای که با چشم زرت رویا ها دارم من
من در این دیرم و شورت نفسی میدهدم
هله ای یار که مسیحانه نفس دارم من
تو در این خواب پر آشوب بداری اگرم
تا ابد خواب شکر خوای تورا دارم من
چو ببوسم لبت از شور برم خورده مگیر
که در این بوسه بسی خواب نهان دارم من
1
قدم بر دل نهادی و درش بر روی جان بستی
بده ساقی می نابی که شیرین باشدم مستی
خرامان آمدی دیروز و من مستت شدم از جان
چنان آهوی ختایی درون سینه ام جستی
سیه مژگان چو بربستی به رویم روز رفت از دیر
که با چشمان خورشیدت طلوع روزها هستی
چه میکوبی بر این سینه نیازی نیست بر خارا
که پاره پاره دل شد از همان راهی که تو رستی
بچه ها هرچی شعر میذارم از خودمه